بسم الله النور

تسلیت عرض میکنم شهادت حضرت  صدّیقه ی کبری علیها سلام رو
ان شاءالله قبول باشه عزاداری هاتون

و در ادامه:

آقا ما رفتیم تو بحرِ ازدواج
خیلی برام جالب بود
چون به واسطه فاطمه دوستم ، یه دوست خیلی خوب یافتم که واقعا در مسیر درستی منو هدایت کرد
ریحانه، همسر طلبه و بیست و یک سالش بود و از بعد از ازدواجش پوشیه میزد
اولین بار زمانی همو دیدیم که من و فاطمه و یکی دیگه از دوستام رفتیم گار شهدا و خونه ی مامان ریحانه چند قدم با اونجا فاصله داشت
دمِ در رفتیم من به مامانم زنگ زدم تا اجازه بگیرم که برم خونشون؟ ولی خب مامانم چون نمیشناختشون اجازه نداد
خلاصه من به فاطمه گفتم مامانم اجازه نمیده برای همین تا دمِ در خونشون رفتیم ریحانه درو باز کرد روشو حسابی گرفته بود و خیلی با خوش رفتاری سلام و احوال پرسی کرد
گفت بیاین تو بابا من براتون تدارک دیدم
 انقدر دوست داشتم برم ولی نمی شد دیگه هعی
دفعه دوم با فاطمه و ریحانه رفتیم گار شهدا و اونجا قرار داشتیم ؛ ریحانه با فاطمه صحبت میکرد چون با هم دوستای تقریبا صمیمی بودن ولی من بعد از سلام سکوت کردم
خجالت می کشیدم ازش
آخر سر ولی شمارشو گرفتم
و خیلی خوشحال بودم
شب شد به مامانم گفتم؛ چه پیامی بهش بدم اولین بار و خلاصه در آخر پیامو فرستادم
و بعد ثانیه به ثانیه و لحظه به لحظه منتظر پاسخش بودم تا اینکه چند دقیقه بعد صدای پیامک اومد
با یه استرس و هیجانی نگاه کردم دیدم جواب داده و چقدر دوست داشتم پیامکشو
خیلی خوشحال بودم اون شب واقعا .
خلاصه این اولین آشنایی بود
کم کم با هم دوست شدیم و قرار میزاشتیم بریم گار شهدا
خیلی خوب بود
ریحانه از زندگی طلبگی میگفت و من می شنیدم و لذت میبردم و از شما چه پنهان در ذهنم مفهمومی به نام ازدواج ساده و طلبگی در سن پایین ، در حال شکل گیری بود

اندر حکایات داستان زندگی من(وبلاگ همسران طلبه)

اندر حکایت زندگی ما این داستان ریحانه

اندر حکایات داستان زندگی من (خاطرات و تجربیات)۱

اندر حکایات داستان زندگی من (شماره تلفن)

خیلی ,ریحانه ,فاطمه ,رفتیم ,مامانم ,دوست ,گار شهدا ,فاطمه و ,رفتیم گار ,اولین بار ,بعد از

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار روز شهری الملک القدوس قلقلی درس انشا بهترین وبلاگ روانشناسی عزیزمی کتابخانه عمومی امیرالمومنین(ع) اراک دست نوشته های هکتور مطالب پزشکی و سلامتی سئو سايت حرفه اي